نسبت ميان دين و تكنولوژي: مدل‌های چهارگانه

دکتر بيژن عبدالكريمي: همان‌گونه كه تحليل ما از چرايي شكل‌گيري «پرسش از نسبت ميان دين و تكنولوژي» نشان داد، آنچه تكنولوژي جديد را از ابزارسازي بشر در گذشته متفاوت كرده و سبب ظهور پرسش از نسبت دين و تكنولوژي جديد مي‌شود «تفكر و عقلانيت تكنولوژيك» است و نه خود تكنولوژي. به بيان ديگر، پرسش ما در واقع پرسش از نسبت ميان «تفكر ديني» با «تفكر و عقلانيت تكنولوژيك» است و نه پرسش از نسبت ميان دين و تكنولوژي.
به هر تقدير، چه در غرب و چه در جهان اسلام، براي حل تعارض دو گونه تفكر ديني و تفكر فلسفي، راه‌حل‌هاي بسيار متعدد و متنوعي عرضه شده است. ولي همه اين راه‌حل‌هاي متنوع را مي‌توان در چند مدل كلي صورت‌بندي كرد:
1 مدل‌هاي مونيستي: يعني راه‌حل‌هايي كه مي‌كوشند دو گونه تفكر ديني و تفكر متافيزيكي را در يك نظام واحد فلسفي جمع‌ آورند. اين همان راه‌حلي است كه در غرب فرضا در نظام فلسفه توميستي و در جهان اسلام در فلسفه‌هاي ابن‌سينا، فارابي، شيخ اشراق يا ملاصدرا ديده مي‌شود. تمام تلاش‌هاي نظري متكلمان جديدي چون بولتمان (طرح اسطوره‌زدايي از كتاب مقدس)، پانن برگ (طرح الهيات تاريخي) و پل تيليش (الهيات فرهنگ) و...، يا جنبش اصلاح‌گري ديني در جهان اسلام، از سيدجمال‌الدين اسدآبادي گرفته تا عبده، طنطاوي، سيراحمدخان و اقبال لاهوري و از بازرگان، طالقاني و يدالله سحابي گرفته تا شريعتي، سروش و... همه و همه در يك چنين الگوي مونيستي شكل گرفته است.
2 مدل‌هاي پلوراليستي: يعني راه‌حل‌هايي كه معتقدند دين و فلسفه هر يك بيان‌گر حقيقتي متفاوت از ديگري بوده و به هيچ‌وجه نمي‌توان به يك هيات تاليفي از آن‌ دو در يك نظام واحد نظري نايل شد. در سنت تاريخي خود ما، ابن‌رشد با قول به وجود حقايق مضاعف و داريوش شايگان به تبعيت از ابن‌رشد با پذيرش هويت متكثر و چهل‌تكه، نمونه‌هاي برجسته‌اي از تبعيت از اين الگوي پلوراليستي هستند.
3 مدل‌هاي نهيليستي: در اين مدل‌ها، برخلاف مدل‌هاي پيشين، وجود حقيقت اساسا مورد انكار قرار گرفته، سرشت معرفت و شناخت بشري چيزي جز اسطوره، افسانه‌هاي مفيد و بياني استعاري و بازي‌هاي گوناگون زباني نبوده و از هيچ حقيقت اصيلي حكايت‌گري نمي‌كند. انديشه نيچه و تفسيرهاي گوناگون پست‌مدرن از آن را مي‌توان ذيل اين الگو قرار داد.
4 فهم حقيقت به منزله رويداد: اين الگو كه مشخصا انديشه مارتين هايدگر را ذيل آن مي‌توان قرار داد، به هيچ‌يك از الگوهاي پيشين تن نداده. حقيقت و تاريخ را به منزله رويدادگي حقيقتي چيره‌ناپذير فهم مي‌كند كه به اسارت هيچ‌يك از نظام‌سازي‌هاي بشري كه چيزي جز اراده معطوف به قدرت بشري نيستند، درنمي‌آيد. در اين تفكر، حقيقت و تاريخ از جمله امكان يا عدم امكان ظهور نحوه‌اي از تفكر كه در آن دين و تكنولوژي، يعني تفكر ديني، معنوي، عقلانيت متافيزيكي و تكنولوژيك در يك نظام تاليفي به وحدت برسند، نه حاصل طرح‌ها و مدل‌سازي‌هاي بشري بلكه نتيجه رويدادگي تاريخي خود حقيقت است. اين تفكر نه دعوت به نوعي جبرانديشي و تعطيلي تفكر، بلكه به معناي تذكار به اين حقيقت بنيادين است كه آدمي و اراده او، صاحب‌‌اختيار تاريخ و آينده بشري نيست و تاريخ بشري از طرح‌ها و الگوهاي ذهني ما تبعيت نمي‌كند. بر خواننده اهل تفكر، اين نكته پنهان نيست كه در انديشه هايدگر و تلاش او براي آشكارسازي حقيقت به منزله رويدادگي عزميت سترگي براي گسست از نهيليسم و براي گذر از فهم‌ اومانيستي و خودبنيادانه از حقيقت و تاريخ وجود دارد. اين عزميت جز در افق معنايي ديني و معنوي‌- و يقينا غيرتئولوژيك‌- نمي‌تواند و نبايد فهم و تفسير شود.
منبع: روزنامه شرق

+ نوشته شده در  ۱۳۹۵/۰۵/۲۸ساعت 10:8  توسط بیات  | 

 
صفحات وبلاگ
123456789101112