كار در كارخانه رُب!

اگر کارگری های تابستانه در کارهای ساحتمانی دایی ام را استثنا کنم، اولين تجربه هایم از کار در یک محیط شرکتی و نیمه سازمانی در کارخانه رُبّ خوشاب مشهد "بابايي برادرز!" (تماته گلشهر)  شکل گرفت. در همین جا،‌ اولين پست سازماني زندگي كاري ام را گرفته بودم: "كارگر ساده ساده"!

تابستان 1373. روزهای پس از کنکور سراسری و انتظار برای اعلام نتایج بود . اولین روزی که به گلشهر رفته بودم، دم دمای عصر، مدیر کارخانه، داداش بزرگه، زیر سوله اصلی ایستاده بود و با غیظ، سر کارگرها داد و بیداد میکرد. نگاهی بهم انداخت و دلیل آمدنم را با حسي تحقیر آمیز پرسید! سپس گفت از فردا بروم سركار!

از روز بعد، بالای سکویی در ابتدای خط توليد که از محوطه کارخانه شروع می شد می ایستادیم، و پشت سر هم و بی وقفه، جعبه هاي سي چهل كيلويي گوجه فرنگي را از روي وانت و نيسانها بر مي داشتیم و با ضرب، در حوضچه هاي شستشو خالی می کردیم.
گوجه ها به صورت خودکار پیش می رفتند. جلوتر چند خانم می ایستادند، بوته ها را می چیدند و گوجه های  سبز و خراب را جدا می کردند. کار به صورت مداوم ادامه می یافت تا سر ساعت، که شیفت عوض می شد و چند نفر دیگر به جای ما می آمدند.  تا تعویض شیفت، زمان رفع خستگی تنها  وقتی بود که کامیونی خالی می شد و سکو را برای آمدن بعدي ترك می کرد!
بوي رب جوشان، هميشه در سر و كله و دل و دماغ آدم بود! جایی برای استراحت یا صرف غذا نیز وجود نداشت. وسط ظهر لابلای جعبه های بر هم انباشته گوجه فرنگی یا بشکه های رب صادراتی، جایی بین خاک و خُلها و در معرض عبور گربه ها و سوسک‌ها، در سایه‌ای می نشستیم و غذا می خوردیم!

کارخانه ربّ گلشهر مشهد، اولین تجربه ی جدی‌ام در زمینه "كار و كارگري" و درک مسائل و تعاملات بین آنها را شکل داد.

يادش بخير!

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۷/۲۱ساعت 0:10  توسط بیات  | 

 
صفحات وبلاگ
123456789101112